Dienstag, 16. Juni 2009

‏بسم الله الرحمن الرحيم ‏ ‏(لا يحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم )‏ ‏ملت شريف و مظلوم ايران ‏ ‏ضمن سلام و تحيت - در روزهاى اخير شاهد تلاش

وبلاگ روزگار

حدود 3 سال پیش تصادفا در اتوبوس کنار یک فلسطینی نشستم که در دانشگاه بین المللی قزوین، بورس دولت ایران شده بود و تحصیل می کرد. آن زمان دانشجویی بودم در تلاش برای اینکه دانشگاه باور کند نیاز به خوابگاه دارم! وقتی فهمیدم دانشجوی زبان فارسیست ، سینه سپر کردم و مشعوف، که داریم زبان شکر پارسی را گسترش می دهیم، بعد که از شرایط تحصیلش گفت، اول حسادت کردم، بعد سرخورده و در نهایت عصبانی شدم. گفت علاوه بر یک سویت، حقوق ماهیانه ای دریافت می کند که بخشی را برای خانواده اش در فلسطین می فرستد. قسمت دردناک ماجرا وقتی بود که گفت در ایران تنها نیست و برادرش در نیروی پلیس ایران کار می کنه و البته توضیح بیشتری نداد.
آنچه امروز رسما در درگیریهای ایران شنیده و دیده می شود، ضد شورشیهای فلسطینی هستند، سیراب از پول ایرانی و تشنه به خون آنها.
فلسطینی که تا دیروز مجبور به دلسوزی براش بودیم، حزب اللهی که بدون پول نفت ما وجود خارجی نخواهد داشت، پولی که از حقوق
کارمند و قبض تلفن به جیب که نه، به شکم آنها ریخته می شود، امروز بلای جان ما شده است. از طرفی اعراب مارا متهم می کنند جلوی صلح را گرفته ایم، از سوی با پول ما سیر که نه، هار می شوند و امروز تا بن دندان مسلح، به جان دختران و جوانان ایران بی دفاع و آزادی خواه افتاده اند. ایکاش چراغی که به خانه روا بود، واقعا به مسجد حرام بود تا نمک خورده ما نمکدان را نمی کشت!