من از همه چیز شاکی یم! از اینکه چرا قرمز منفی است و آبی مثبت است هم شاکییم.از اینکه لینکام بالا نمییاد هم شاکییم!اصلا این شاکی بودن من از کجا شروع شد،خود داستانیست.وقتی 17 سال داشتم،دوست داشتم من هم یه دوست دختری داشته باشم و خلاصه اینکه جز ترس و چند بار شلاق و اینا چیزی نداشت "جز اینکه شاکی شدم". در19 سالگی بود که خواستم درس را ادامه بدم ,که آنهم کنکور داشت و یه همه متقاضی!ما هم که تو اون دو ساله دختربازی زیاد به درس و مدرسه اهمیت نداده بودیم،خوب آقا نتونستیم تو کنکور قبول شیم و خلاصه کم اوردیم و" آقا آی شاکی بودیما"خلاصه سرت رو درد نیارم،رفتیم خدمت! از شانس خوب ما جنگ بودو بدجوری همه شاکی! افتادیم تو آموزشی یه جای گرم و با یه سرگروهبان شاکی تر از خودمون! کاری نداریم ،تقسیم شدیم یه طرف دیگه از نقشه ایران میبایستی 21 ماه هم اونجا باشیم!از قضا آنجا تا خط مقدم جبهه فاصله ایی نداشت! مارو میگی، "ای شاکی ای شاکی که نگو"با هر بدبختی تونستیم جون سالم بدرببریم و برگردیم به شهرمون و دنبال کار!هر چی حالا ما میگریم مگه کار پیدا میشه!هیچی بازم شاکی شدیم !راستش تو اون دو سالی که دختربازی میکردیم،یه دوست دختری داشتیم که تو اون دو سالی که خدمت بودیم به یادش بودیم،البته بگم اونهم به یاد ما بود ولی خدایی شاکی بود! حالا شما حساب بکن درس که نخوندی!کارم که نداری واز همه مهمتر میخواهی ازدواجم بکنی !خودتون حدس بزنین که چقدر شاکی بودم!! الان 17 سال از اون روز میگذره و من یه جایی خیلی دورتر از دوران آموزشی وخدمت ؛زندگی میکنم و تنها چیزی که میتونه من را گاهی آروم کنه همین" شاکی بودنم"است ! (ادامه دارد) «نیست که الان همه خوابند؛میترسم بیدار شوند و شاکی